لهجه و صورتی است از مصدر مرکب از سرگرفتن بمعنی اعاده کردن و دوباره انجام دادن کاری: برخیز و نماز باسرگیر. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسرگرفت. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسر باید گرفتن. (همان کتاب). و رجوع به گرفتن شود
لهجه و صورتی است از مصدر مرکب از سرگرفتن بمعنی اعاده کردن و دوباره انجام دادن کاری: برخیز و نماز باسرگیر. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسرگرفت. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسر باید گرفتن. (همان کتاب). و رجوع به گرفتن شود
ضعیف شدن. از تن خرد شدن: پس نه مقری تو که ملک خدای هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست. ناصرخسرو. شکر است آب نعمت و نعمت نهال اوست بی آب خوش نهال نگیرد مگرکه کاست. ناصرخسرو
ضعیف شدن. از تن خرد شدن: پس نه مقری تو که ملک خدای هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست. ناصرخسرو. شکر است آب نعمت و نعمت نهال اوست بی آب خوش نهال نگیرد مگرکه کاست. ناصرخسرو
کاسه نواختن. کاسه زدن: و تمامت پادشاه زادگان و نوینان بر موافقت او جوک زدند، باتو کاسه گرفت وخانیت را در محل خود قرار داد. (جهانگشای جوینی). ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در این کاسه گفتن ایهام بشراب خوردن هم هست ولی کاسه گرفتن در اصل همان نواختن کاسه است. رجوع به کاسه وکاسه زدن و کاسه گاه و کاسه گر و کاسه نواز در ذیل کلمه آهنگ شود
کاسه نواختن. کاسه زدن: و تمامت پادشاه زادگان و نوینان بر موافقت او جوک زدند، باتو کاسه گرفت وخانیت را در محل خود قرار داد. (جهانگشای جوینی). ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در این کاسه گفتن ایهام بشراب خوردن هم هست ولی کاسه گرفتن در اصل همان نواختن کاسه است. رجوع به کاسه وکاسه زدن و کاسه گاه و کاسه گر و کاسه نواز در ذیل کلمه آهنگ شود
در تداول عامه، دم در و بیرون خانه و خانه همسایه: رفتن دختر به در و همسایه خطاست، باشندگان بر در خانه و همسایگان: در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند
در تداول عامه، دم در و بیرون خانه و خانه همسایه: رفتن دختر به در و همسایه خطاست، باشندگان بر در خانه و همسایگان: در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند
گرفتن و خوردن پیاله و قدح شراب: هشیار کی شویم که از ساقی الست بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته ایم. خواجو (دیوان ص 302). ز باده بر سر رندان جنون شود مستی بیاد روی تو گرساغر دگر گیرند. کمال خجندی (دیوان ص 125). ، باده خوار شدن. میخواره شدن. باده پرست شدن. باده پیما شدن: فکندم دفتر و جستم ز طامات خراباتی شدم ساغر گرفتم. انوری (دیوان چ نفیسی ص 545). گر از آن لب بچشد چاشنیی زاهد شهر به خرابات مغان آید و ساغر گیرد. کمال خجندی (دیوان ص 141)
گرفتن و خوردن پیاله و قدح شراب: هشیار کی شویم که از ساقی الست بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته ایم. خواجو (دیوان ص 302). ز باده بر سر رندان جنون شود مستی بیاد روی تو گرساغر دگر گیرند. کمال خجندی (دیوان ص 125). ، باده خوار شدن. میخواره شدن. باده پرست شدن. باده پیما شدن: فکندم دفتر و جستم ز طامات خراباتی شدم ساغر گرفتم. انوری (دیوان چ نفیسی ص 545). گر از آن لب بچشد چاشنیی زاهد شهر به خرابات مغان آید و ساغر گیرد. کمال خجندی (دیوان ص 141)
خستگی و کوفتگی (اعضای بدن و غیره) ، درماندن در رفتار از سستی، دچار اضطراب شدن: چشم چون بستی ترا تاسه گرفت نور چشم از نور روزن کی شکفت. مولوی (مثنوی چ خاور ص 80)
خستگی و کوفتگی (اعضای بدن و غیره) ، درماندن در رفتار از سستی، دچار اضطراب شدن: چشم چون بستی ترا تاسه گرفت نور چشم از نور روزن کی شکفت. مولوی (مثنوی چ خاور ص 80)
شراب خوردن. می خوردن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. می گساردن. باده خوردن. باده گساردن. و رجوع به آنندراج، و باده گساری و باده گساری کردن شود: چو وقت باده بود باده گیر و باده گسار چو وقت بوسه بود بوسه بخش و بوسه ستان. فرخی. دو جهان را کند از گردش یک ساغر مست چشمت این باده ندانم ز کجا میگیرد. مخلص کاشی (از آنندراج)
شراب خوردن. می خوردن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. می گساردن. باده خوردن. باده گساردن. و رجوع به آنندراج، و باده گساری و باده گساری کردن شود: چو وقت باده بود باده گیر و باده گسار چو وقت بوسه بود بوسه بخش و بوسه ستان. فرخی. دو جهان را کند از گردش یک ساغر مست چشمت این باده ندانم ز کجا میگیرد. مخلص کاشی (از آنندراج)
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی